به نام خداوندگار قلم 

 

غزل چهارم از مجموعه‌ی غزل “بغض‌های بلاتکلیف ” به قلم منوچهر ابراهیمی احمد آباد 🍂

 

همیشه قسمتِ دلگیرِ روزگار شدیم

شبیهِ پنجره وقتی به شب دچار شدیم

 

به جرمِ آینه بودن میانِ این‌همه سنگ

عجیب نیست که همواره سنگسار شدیم

 

برایِ پونه و آویشن آمدیم به دشت

چقدر هرزه علف دیده زهرِمار شدیم!

 

به رود بودنمان تا همیشه بالیدیم

در این کویر اگرچه شبی مهار شدیم

 

در این زمانه که هر شاخه‌ای تبر شده‌ است

​​من و تو از تنِ بیدیم که دو‌تار شدیم

 

نمانده فرصتِ سبزی برای دانه، رفیق! 

عجیب نیست که شرمنده‌ی بهار شدیم

 

منوچهر ابراهیمی 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *