به نام خداوندگار قلم
دلم گرفته از این آسمانِ بی وطنی
از اینکه در قفسی تنگ بال و پَر بزنی
شبیهِ اسکلهای خستهام، خیالی نیست
اگرکه موج مدامم زدهست تودهنی
درون پیرهنی راه راه پوسیدم
بدم میآید از این میلهای بافتنی
شبیهِ سایه شدم، هیچکس کنارم نیست
چه سخت میگذرد لحظههایِ بیبدنی!
عزیز گشتهام امّا کسی نمیداند
چهها کشیدهام از این برادرانِ تَنی؟
مرا ببخش که دلگیرم از هر آنچه که هست
چه میشود برسی چارپایه را بزنی؟
منوچهر ابراهیمی احمدآباد