به نام خداوندگار قلم 

غزل پنجم از مجموعه‌ی غزل “بغض‌های بلاتکلیف ” به قلم منوچهر ابراهیمی احمد آباد 🍂 

 

 

آنقدر زردم در دلم دیگر قراری نیست

بر شاخه‌های خسته حسِّ برگ و باری نیست

 

از غربت این لانه‌های سرد دلتنگم

حالا که جز مُشتی پَر اینجا یادگاری نیست

 

وقتی بیابان حرف باران را نمی‌فهمد 

شوقِ همین‌که هی‌بباری هی‌بباری، نیست

 

از کوسه‌های زخمی و ولگرد لبریز است 

خوش باش باتُنگَت، به دریا اعتباری نیست

 

چون صخره سنگین است بارِ درد، می‌ترسم 

حالا که در من شانه‌های استواری نیست

 

سخت است اینکه نشکنی بین هزاران سنگ 

آیینه! باید بشکنی، راه فراری نیست

 

اخبار دیشب داشت می‌گفت از همین حالا 

تا اطلاع ثانوی دیگر بهاری نیست

 

منوچهر ابراهیمی 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *