به نام خداوندگار قلم
غزل سی از مجموعهی غزل “بغضهای بلاتکلیف” به قلم منوچهر ابراهیمی احمد آباد 🍂
در اوجِ دلتنگی تبسم درد دارد
بعد از تو دیگرحرفِ مردم درد دارد
بیرون بپاشی بغضهای هر شبت را
دریا که باشی هر تلاطم درد دارد
وقتی مترسک آلتِ دستِ کلاغ است
خوشه به خوشه دردِ گندم درد دارد
آتش گرفته باز در فکرِ بهار است
در شعلهها اصرار هیزم درد دارد
فرماندهی بی لشگرم، افتاده از اسب
بر من، منِ زخمی ترحُّم درد دارد
وقتی شما سنگید و من آیینه، مردم!
شک نیست بین ما تفاهم درد دارد
بابا دوباره دیر برگشته به خانه
بر سفرهی خالی تورُّم درد دارد
دیشب دوباره چای دم کردی برایم
بنشین اگرچه این توهُّم درد دارد
منوچهر ابراهیمی احمد آباد 🍂