
به نام خداوند شعر و شعور
غزل ٢٣ از مجموعهی غزل “ممیِّزی ” به قلم منوچهر ابراهیمی احمد آباد 🍂
خواستم آیینه باشم زنگها نگذاشتند
دستِ کم یکرنگ باشم رنگها نگذاشتند
حسرت عمری پریدن بر دل گنجشک ماند
بالها را تا به هم زد، سنگها نگذاشتند
رنگ خون شد پرچم صلح تمامِ چشمها
مرزها دیوارتر شد، جنگها نگذاشتند
داشت کمکم ماهی کوچک به دریا میرسید
تا که غافلگیر شد، خرچنگها نگذاشتند
ما زبانی مشترک داریم با باران و شعر
دردمان کم نیست، بیفرهنگها نگذاشتند
پهلوانت مُرد در میدان غم گُردآفرید!
تسلیت تهمینه جان! نیرنگها نگذاشتند
منوچهر ابراهیمی احمد آباد