به نام خداوندگار
خواب از سر تمام درختان پریده است
سرما امان باغچهها را بُریده است
دارد به روح خاطرهها چنگ میزند
مرگی که لحظههای مرا سرکشیده است
بر شاخههای یخزده ماندیم همچنان
بادی هنوز غربت ما را نچیده است
جنگل حریف تیزی دندانهها نشد
اره اگر چه پیر ولی آبدیده است
کابوسِ سردِ آینهها بود بیگمان
سنگی که خواب پنجرهها را دریده است
دلخوش نباش یوسف! عزیزت نمیکنند
اینجا کسی برای تو خوابی ندیده است
منوچهر ابراهیمی