
به نام خداوندگار قلم
غزل دهم از مجموعه غزل “ممیِّزی ”
تقدیم به همسر بزرگوار و شاعرم، خانم پروین نوروزپرست 👇
همیشه رنگ غزل داشت دست جوهریاش
همان که جور دگر بود رسم دلبریاش
به یمن آمدنش آفتاب میتابید
که حبس بود سیاهی درون روسریاش
درون چادر مشکی شبیه باران بود
میان کوچه عبور غریب و سرسریاش
مرا به یاد غرور قبیله میانداخت
نگاه گرم و زبان نجیب آذریاش
دروغ بود که زاغ سیاه چشمش را
به چوب میزدم عمری به چشم خواهریاش
سوای ماه و ستاره نگاه پنجره هم
همیشه بود در این کوچه باغ مشتریاش
کمی بایست که نان نیست تویِ زنبیلت
دل است این که به همراه خویش میبریاش
“فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به” بند روسریاش
منوچهر ابراهیمی
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق ببست گردن صبرم به ریسمان فراق”
حافظ